اگر شما هم از خیابان ابوذر اصفهان عبور کرده باشید، حتما تاکنون متوجه صحافی کوچک و قدیمی ابتدای خیابان شدهاید. مغازهای کوچک که محل کسب مردی بی ریا، مهربان و صمیمی است. مغازهای که پر است از کتابهای جورواجور نو و دست دوم و چند دستگاه صحافی قدیمی.
در و دیوار مغازه نیز از عکسهای کوه و لوحهای یادبود یک عمر کوهنوردی پوشیده شده است.
متأسفانه بسیاری از اهالی محل، او را تنها در حد پیرمرد مهربان صحافی میشناسند.
در حالیکه این همهی او نیست.
او انسانی است که یک کولهبار تجربه و افتخار دارد اما همراه با تواضع بینهایت.
به پای صحبتهایش مینشینیم.
لطفاً خودتان را معرفی کنید
جواد ترابی هستم، متولد سال 1300 محله بید آباد خیابان مسجد سید اصفهان.
از دوران کودکی خود بگوئید
در سن سه سالگی پدر خود را از دست دادم و مادرم همه مسئولیت زندگی را به عهده گرفت.
دو سالی به مکتب می رفتم تا اینکه در سن پنج سالگی، خانمی به مادرم گفت : « درس به چه درد می خورد بچه ات را بفرست سر کار» و متاسفانه به دلیل همین راهنمائی غلط مجبور به ترک مکتب شدم. البته مدتی درس را در اکابر به صورت شبانه ادامه دادم.
مادرم ابتدا مرا به عنوان شاگرد به چیت سازی «پارچه قلمکار» فرستاد. سپس در سن شش سالگی مرا به نزد استاد «حقیقت» جهت فراگیری و شاگردی شغل صحافی فرستاد و از آن به بعد به این کار مشغول هستم.
شما چطور با کوه و کوهنوردی آشنا شدید؟
قبلا گفتم، که در صحافی شاگرد استاد حبیب الله حقیقت بودم. ایشان کوهنورد بودند و معمولا دوستان کوهنوردشان به مغازه می آمدند و درباره کوهها، صعود ها و خاطراتشان گفتگو می کردند. پیشکسوتان و بزرگان بسیاری به آنجا رفت و آمد داشتند. به عنوان مثال هنوز مرحوم خاجیک را به خوبی به یاد دارم؛ با قد کوتاه و چشمان زاغش.
خلاصه اینکه من هم به کوهنوردی علاقمند شده بودم اما چون خیلی کوچک بودم از استاد حقیقت و دوستانش خجالت می کشیدم و جرأت نداشتم به آنها بگویم مرا هم با خود ببرند.
تا اینکه یک شب با چند نفر از همشاگردیهای اکابر قرار گذاشتیم فردا صبح به کوه صفه که آن زمان به کوه خاجیک معروف بود برویم.
صبح وقتی خواستم از خانه خارج شوم مادرم دستور داد تا چراغی را به درب منزل خواهرم ببرم. وقتی اینکار را انجام دادم و به سر قرار رفتم، دیدم همه دوستانم رفته اند. بسیار ناراحت به خانه برگشتم. مادرم که حال مرا دید پرسید: می خواهی بروی؟
گفتم :بله. گفت: خب برو، و مقداری نان و گوشت در یک دستمال پیچید و به من داد.
از من پرسید:بلدی بری؟ گفتم: نه.
_خانه ما آن موقع چهارراه تختی روبروی باغ حاجی «ورزشگاه تختی فعلی» بود._
گفت : به برج که رسیدی برو سمت چپ. دست چپ که رفتی از کدوم طرف وایمیسی نماز میخونی؟ گفتم: از این طرف. گفت: از همون طرف برو می رسی به کوه. «آنموقع روبروی باغ حاجی یک برج تیر اندازی بود.»
با کاروانی که قصد داشت از صفه سنگ بیاورد همراه شدم تا به پل چهارباغ «سی و سه پل» رسیدم. در آنجا به دنبال کاروان دیگری که سرعتش بیشتر بود و قصد داشت از مسیر صفه به شهرکرد برود همراه شدم. آنزمان از کاروانها به ازای هر خر و چارپایی که بار داشت مبلغی به عنوان عوارض می گرفتند. به همین خاطر کاروانهایی که می خواستند از پرداخت عوارض خودداری کنند از مسیر کوه صفه می رفتند. به «گردنه باد» که رسیدیم رئیس کاروان که پیرمردی بود به من گفت: بچه چی کوجا بودی؟ گفتم : اومدم کوه.
-خب این کوه ; تنها اومدی؟
– نه. رفقام هم اومدن اما من اونا رو گم کردم. میشه منو ببرین پیداشون کنم؟
-نه
کاروان رفت و من چون از تنهایی ترسیده بودم از همانجا برگشتم. به این صورت بود که برای اولین بار به کوه رفتم. از آن به بعد تقریبا هر هفته تنها به کوه می رفتم.
استاد ترابی شما هنوز تنها به کوه می روید؟
بله. بیشتر مواقع تنها به کوه میروم. البته این خلاف قانون کوهنوردی است.
دلیل این کارتان چیست؟
وقتی به کوه میروم فرصت دیدن، شنیدن و حس کردن زیبایی های طبیعت و آفریده های پروردگار را دارم. با خودم حرف میزنم و به خودم نصیحت میکنم. شاید بعضیها باورشان نشود و مسخره کنند اما سنگها را میبوسم، با کوه و آسمان حرف میزنم و درباره آفریننده جهان فکر میکنم. به قله که میرسم گریهام میگیرد، سجده شکر به جای میآورم و گاهی حتی چیزهایی میبینم که شرح دادنی نیست. اما وقتی با جمع به کوه میروم، مزاحم مغزم میشوند و اجازه تفکر به من نمیدهند زیرا زمان به حرف زدن و سرو صدا میگذرد.
کدام قله ها را صعود کرده اید؟
اکثر قلههای مهم ایران را صعود کردهام اما قله های زرد کوه بختیاری را بیشتر از سایر قلل صعود کردهام. بعضی کوهها را نیز با دوچرخه فتح کردهام.
با دوچرخه ؟ می شود توضیح دهید؟
بله. با دوچرخه تا دامنه کوه رکاب میزنم و سپس دوچرخه ام را روی شانه یا دست تا قله حمل میکنم. به عنوان مثال قلل کرکس ، صفه و کلاه قاضی را با دوچرخه صعود کردهام. یک برنامه سالانه هم برای خودم گذاشته بودم که برای روز تولدم با دوچرخه بر فراز قله کرکس باشم که بیش از سه سال موفق به اجرای آن نشدم.
چه جالب ! اولین دوچرخه و کفش کوهتان را بیاد دارید؟
بله دقیقا خاطرم هست. اولین کفش کوه من یک جفت گیوه بود که به قیمت یک ریال و پنج شاهی خریدم و برای خریدن آن یکسال پول جمع میکردم. اولین دوچرخهام را هم در سن 12 سالگی و به قیمت 7 یا 8 تومان خریدم. دسترنج چند سال شاگردی چرخ کوچکی بود که با آن در جادههای خاکی آن زمان همهجا میرفتم.
کوهی بوده که نتوانسته باشید صعود کنید؟
نه. هر کوهی رفته ام را صعود کردهام.
از کوه برایمان بگوئید؟
کوه مکان مقدسی است.کسی که به کوه میرود و روی سنگها و ریگها پا میگذارد باید ببیند آن سنگها به او خوشامد میگویند یا او را لعن میکنند. در کوه اگر تنها و متوجه باشی خدای نادیده را میتوان دید.
در مورد دوچرخه سواری و مقامهای قهرمانیتان بگوئید؟
از نوجوانی که دوچرخه خریدم تا همین الان مرتب با دوچرخه همراه بودهام البته به علت ترافیک مدتی است که نمی توانم از دوچرخه استفاده کنم. خدمتتان عرض کنم که بنده سال 69 قهرمان دوچرخهسواری پیشکسوتان ایران شدم.
ادامه دارد...